بی‌پناهی‌ام وقتی اوج گرفت که خبر 20:30 آن را علنی کرد!!
نوشته شده توسط : bitaraf
با کمال تعجب دیدم کامنت من را تایید نمی کنند، بعد پیمان قاسم‌خانی همسرم مطلب مفصلی برایشان نوشت و با یکی از مسئولین سایت مزبور تماس گرفت تا خبر را بردارند و اصل داستان را گفت، گفتند که پیگیری می کنیم و نکردند. و این در حالی است  که خودشان به مردم جواب می دادند. جالب است سایتی که ادعای مذهبی بودن دارد راجع به نه یک بازیگر - نویسنده بلکه راجع به یک زن شوهردار و تن و بدنش چیزها نوشتند که حتی از مرز وقاحت هم فراتر بود. به قول یکی از مردم نمی دانم چه قانونی به این ها اجازه داده که بدون حضور پلیس و رای و مدرک فقط به ادعای کذب کسی که معلوم است از  دوستان خودشان است، آدم معروفی را بدنام می کنند.
البته به گمانم بدگویی برخی سایت ها و آدم ها به قدری روشن و کودکانه است که لااقل برای آنها که برای من مهمند، مسجل است که این خبرها کذب است.
و اما ماجرای احساس بی پناهی من از جایی اوج گرفت که  اخبار  رسمی "بیست و سی" هم خبر را علنی اعلام کرد.
رهنما افزود:
به کجا شکایت کنم؟ می دانید که خودم هم حقوق خوانده ام. از طرفی من مشخصاتی از فرد مزبور ندارم از طرف دیگر سایت ها قبول مسئولیت خبری نمی کنند و نشر شنیده هایشان را می کنند. و این ها در حالی است که حتی برای دوستانم  هم سئوال شده که چرا سکوت می کنم؟
پس مثل همیشه چهاردیواری امن تر از خانه مجازی ام وبلاگ نه ساله ام ندارم. پس بخوانید و بدانید و مطلب را هر کجا به دستتان میرسد به بقیه بفرستید که مانند همیشه مهر، دوستی و حمایتتان را نیازمندم.
رهنما در ادامه، ماجرا را چنین تعریف کرده است:
هفته پیش با پدرم عازم دکتر بودیم در پمپ بنزین اقدسیه توی صف بودم که خودروی دویست و ششی با سبقت غیر مجاز از سمت راست من خودش را انداخت جلوی من و از توی آینه نگاه کرد و به مسخره خندید، بیشتر به رعایت پدر هفتاد و چند ساله ام حتی بوق هم نزدم. او از آینه مرا با دقت و وقاحت می پایید و با فاصله از ورود به یکی از لاین های جایگاه امتناع می‌کرد، این بار دیگر بوق زدم. او باز هم خندید، فهمیدم مرا شناخته و به هر علتی قصد سر به سر دارد.
پدرم خواست پیاده شود نگذاشتم بالاخره ماشین ها بوق زدند و او کمی جلو رفت و من از کنارش رد شدم و رفتم در جایگاه بنزین. او هم در صف موازی من وارد شد و بنزین زد. بعد از دقایقی موقع خروج پیچید جلوی ماشین من و ادعا کرد که موقع رد شدن از کنارش ماشینش را داغان کرده ام و باید بایستم، تازه بعد حدود ده دقیقه از بنزین زدنمان، هرچه همه کارکنان جایگاه و حتی پدرم به او گفتند این چه دروغی است آخر کجای این ماشین به تو خورده او سکوت می کرد و با نیشخند  برای من به حالت تهدید دست تکان می داد.
ساعت حدود ۸ بود که من با پلیس ۱۱۰ تماس گرفتم و گفتم شخصی با چنین ادعایی قصد مزاحمت دارد. حتی خودم را هم معرفی کردم و آدرس جایگاه را دادم. گفتند مامور می فرستیم. آمدن پلیس طول کشید مردم در صف مانده بودند و همه بوق می زدند اما مرد دست بردار نبود تا این که با مساعدت خود مردم و جلوی چشم خود آن مرد من عقب عقب و خیلی آرام از پمپ درآمدم و و بعد هم رفتم از کنار او رد شدم و گفتم خودم با پلیس تماس می گیرم  و البته آخرش یک "دیوانه" هم نثارش کردم و رفتم.
در رفتنی در کار نبود و حتی عجله ای. انصاف به کنار، آخر کدام عقل سلیمی من گاو پیشانی سفید در این شهر را به در رفتن از صحنه حکم می دهد؟ همین کار را هم کردم به پلیس زنگ زدم و گفتم: مردم و کارکنان کمک کردند تا من از پمپ در بیایم. بعد هم به همسرم گفتم و نیز به دوست وکیلمان و قضیه گذشت. دستم به جایی بند نبود وگرنه در همین حد مزاحمت اگر قرار نبود پدرم را به دکتر ببرم واقعا قصد شکایت از او را داشتم.
و حالا جالب است که این آقا نمی دانم به کجا وصل است که در عرض چند روز حتی خبر رسمی تلویزیون را محمل عقده و نشر اکاذیبش کرده. از مسئولین محترم سوال دارم: این جور جاها ما ایرانی نیستیم؟ ما حقوق شهروندی نداریم؟ که حقوق هنرمندی مدت هاست پیش کشمان است! و با این اوصاف، من باید از خبر "بیست و سی" به کجا شکایت ببرم؟ آیا این موضوع هم سیاسی است؟ یا یک دلخوری عمیق از جانب یک بازیگر نسبت به رسانه اش؟
به هر حال این بار با وجود حرمت و ارزش بسیاری که برای وقتم قائلم بسیار خوشحال می شوم که این آقا که ادعای شکایت از من را دارد و پشت اسم فرامرز . ح و دوستانش مخفی شده را در دادگاه ملاقات کنم تا بتوانم من هم از او شکایت کنم. ناامنی در این است که من هیچ نشانی از او ندارم و او از من همه چیز می داند!
این کار لازم است شاید برای این که فردا سر هر کوچه و بازاری امنیت و اعتبار آدم های شناخته شده توسط افرادی که به هر دلیلی از آنها دل خوشی ندارند و با استفاده از روابطشان به شکل رسانه ای خدشه دار نشود که البته کار ساده ای هم نیست!



:: موضوعات مرتبط: کمی تامل , ,
:: بازدید از این مطلب : 441
|
امتیاز مطلب : 77
|
تعداد امتیازدهندگان : 25
|
مجموع امتیاز : 25
تاریخ انتشار : 3 آذر 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: